روانشناسی،داستان،... روانشناسی،داستان،... آخرین مطالب
نويسندگان برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد
خواستگار شما عاشق است يا مجنون؟! ازدواج با بيمار رواني؟! معلوم است جواب شما به اين سوال چيست: «خب، مگر بيكارم كه با يك بيمار اينچنيني ازدواج كنم؟» اما هر كدام از ما ممكن است دچار چنين اشتباهي بشويم چون منظور از بيمار رواني، آن چيزي كه در ذهن شما نقش ميبندد، نيست.... روانپزشكان ميگويند كه خيلي از ما ممكن است مجذوب رفتارهاي يك بيمار رواني شويم و با او ازدواج كنيم و خيال كنيم كه او بيهمتاست و از آسمان به زمين آمده تا ما را خوشبخت كند! خيلي وقت بود از او خبر نداشتم. آخرين باري كه ديدماش، گفت كه در تدارك كارهاي عروسياش است. وقتي پرسيدم: «پسره كيه؟ خوبه؟ چه با عجله؟» جواب داد: «تو نميشناسياش؛ از همكاراي اينجا نيست ولي خيلي پسر خوبيه. مثل يك فرشته مهربان است. باورت نميشه، آنقدر دوستام دارد كه نگو و نپرس، با اون همه مشغله كاري، مرتب به من زنگ ميزند و يادآوري ميكند كه مثلا قرصام را بخورم يا صد بار اساماس ميدهد كه رسيدي؟ رفتي؟ اومدي؟ اصلا اهل رفيقبازي نيست؛ همهچيزش معلومه، حتي ميدانم راس چه ساعتي مشغول چه كاري است. افتادم توي خوشبختي...» از او خواستم اينقدر سريع قرار و مدار عروسي را نگذارد؛ مشاوره بگيرد يا مدتي با او نامزد بماند تا خانوادهها يكديگر را بشناسند ولي قبول نكرد. اميدوار بودم افتاده باشد توي خوشبختي (به قول خودش) اما ايميلاش را كه باز كردم و خواندم، داشتم از تعجب شاخ درميآوردم: «...اون عاشقام نبود... مريض بود؛ يك مريض رواني... چه كار كنم؟...» كاش هنگامه، اين دوست قديمي من، به جاي پشيماني و به دست گرفتن كاسه چه كنم چه كنم بعد از ازدواج، قبل از عروسي با يك مشاور صحبت ميكرد. كاش ميتوانستم كمكاش كنم. به قول هنگامه، بهترين كمك اين است كه دخترهايي مثل او را از خوشخيالي درآورم. هنگامه با كمك يك مشاور در تلاش است به طريقي همسرش را متقاعد كند كه نزد روانپزشك برود و درمان شود. آنچه او در حال حاضر ندارد، دقيقا همان حس خوشبختي و آرامش است. اين حس درماندگي حاصل اشتباهي است كه او ندانسته در آن افتاده. شما اگر پس از ازدواج متوجه شويد، همسرتان بيمار است، چه ميكنيد؟ قطعا تصورش برايتان ملالآور است؛ به ويژه اينكه بعضي بيماريها هيچ علامت واضحي ندارند و تشخيص آنها كار ما نيست. شايد با خودتان بگوييد كه مگر ميشود قبل از ازدواج به طرف مقابل بگوييم بايد از نظر روانپزشكي چك شوي تا ببينم بيماري رواني داري يا نه؟! درست است كه نميتوانيد اين درخواست را داشته باشيد اما منطقي است كه درخواست كنيد با شما نزد مشاور بيايد تا او هر دوي شما را ويزيت كند. در مشاورهها و تستهايي كه انجام ميشود، علايم خاص رفتاري كه براي ما بيمفهوم هستند، كشف ميشوند و مشكلات رواني پنهان تشخيص داده ميشوند. شايد آگاهي از ويژگي رفتاري طرف مقابل به شما كمك كند در مقابل او رفتار و عكسالعمل مناسبتري داشته باشيد و زندگي موفقتري را تجربه كنيد. در همين بررسيهاست كه امكان دارد بيماري خاصي مطرح شود و ارجاع به موقع شما نزد روانپزشك تكليف را روشن كند. تكليف آنكه آيا حاضريد تا پايان درمان همراه او شويد و بعد هم پاسخ مثبت دهيد و يا ترجيح ميدهيد همينجا عقب بكشيد و داستان زندگيتان را تغيير بدهيد. نكاتي كه دكتر سعيد صدر، روانپزشك و استاد دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي مطرح كرده و توصيههاي دكتر بدريسادات بهرامي، روانشناس و مشاور خانواده ميتواند كمكمان كند بهتر تصميم بگيريم. قاعده كلي علم روانپزشكي به همه ما ميگويد شرط ازدواج كردن برخورداري از سلامت روان است اما در كنار اين مساله بايد بحث سلامت بودن را بشكافيم. اگر اين فردي كه ميخواهد ازدواج كند در سلامت كامل روان باشد، بايد ديد آيا قابليتهاي لازم براي زندگي سالم را داراست يا نه؟ چون امكان دارد فردي سالم تلقي شود اما در ازدواج زندگي موفقي را نداشته باشد، در حالي كه از سوي ديگر كسي بيمار باشد اما زندگي زناشويياش موفق باشد. مساله ازدواج كردن بيماران دچار بيماريهاي روانپزشكي هميشه از موضوعات بحثبرانگيز رشته ماست. نه تنها در ايران، بلكه در دنيا هم بين اساتيد روانپزشكي اتفاق نظر وجود ندارد زيرا همه ميدانيم اين حق طبيعي هر فرد است كه تشكيل خانواده بدهد و كسب لذت كند و همدمي داشته باشد اما از طرفي بايد گفت اين بيماريها و پيامدهاي آن در نوع مديريت زندگي، تصميمگيري در مشكلات و مسايل زندگي و بارداري و تربيت بچهها دخيل است. در مورد هر يك از انواع بيماريهاي روانپزشكي نيز صحبتهاي فراواني وجود دارد. در بين مردم بحث بيماري خفيف رواني و يا شديد رواني مطرح است، اما آنها نميدانند كه خفيف و شديد بودن معنياش عدم پاسخ و پاسخدهي نيست. امكان دارد يك بيماري خفيف مانند اشكالات اضطرابي و يا رگههايي از اختلال شخصيت، گرفتاريهاي فراواني در زندگي ايجاد كند و در عوض يك بيماري سنگين روانپزشكي مانند اختلال خلق و... فقط يك حمله داشته باشد و بعدها ديگر هيچوقت تكرار نشود. اين موضوع را با ذكر مثالي در بيماريهاي جسمي مطرح ميكنم كه خوب متوجه آن شويد. يك مريض با فشار خون بالا را به اورژانس ميآورند و به سرعت مشكل جدي او را كنترل و رسيدگي ميكنند و ديگر تكرار نميشود. حالا شخص ديگري با حال خوب براي چكاپ ميرود و ميبينند به فشار خون مبتلاست و اين موضوع نه تنها تا آخر عمر با اوست، بلكه به نارسايي كليههايش هم منجر شده است. قاعده كلي اين است كه بيماران روانپزشكي در مرحله حاد ازدواج نكنند. فردي كه حمله افسردگي شديد يا مانياي شديد پيدا كرده است تا موقعي كه علايماش كنترل شود و ساختار ذهنياش منظم شود، نبايد اقدام به ازدواج كند. تازه بعد از كنترل هم تا مدت طولاني بايد تحت نظر پزشك باشد و درمان را قطع نكند.
گاهي اوقات به بيمارانام ميگويم ميدانم نياز داريد با جنس مخالفتان رابطه داشته باشيد اما آن فرد هم حق و حقوقي دارد. نميتوانيم براي اينكه از برخي مواهب استفاده كنيم، ديگران را قرباني كنيم. در اينكه بايد با آنها راجع به بيمار بودنتان بگوييد ترديدي نيست، او قرار است با شما زندگي كند. بايد در حضور خانواده با پزشك معالج صحبت كنيد. او بايد پيامدها، درصد امكان عود و احتمال انتقال ژنتيكي به بچهها را بداند و اين حق اوست. براي مثال، در اسكيزوفرني، در جمعيت عمومي يك تا يك و نيم درصد احتمال بروز دارد اما اگر پدر يا مادري مبتلا باشد، اين عدد به 12 درصد ميرسد و اگر هر دو مبتلا باشند 40 تا 50 درصد احتمال ابتلاي فرزند آنها وجود دارد. حالا خودتان انصاف داشته باشيد و بگوييد اگر يك نفر مبتلا به اسكيزوفرني به دليل خودخواهي اين بار ژنتيكي را انتقال دهد و فردي را به وجود آورد كه هيچ نقشي در به دنيا آمدن خود ندارد، شما چه حكمي به او خواهيد داد؟ بچههايي كه به خواسته ما پديد ميآيند و غافلاند كه هزاران گرفتاري با آنها متولد ميشود. گرفتاريهايي كه ما برايشان در نظر گرفتهايم. به همين دليل است كه به طور كلي در گروه بيماران روانپزشكي توصيه به تعداد كم بچهها ميكنيم و يا بنا به نوع مشكل آنها در اين خصوص با تامل تصميمگيري كردن را مهمترين نكته پس از ازدواج ميدانيم.
به همه بيماران روانپزشكي ميگوييم كه بايد اين حق را براي طرف مقابل خود قائل باشند و به او واقعيت را بگويند. او بايد با پزشك صحبت كند كه آيا اين بيماري تاثير جدي روي زندگي آنها ميگذارد يا نه و چهقدر احتمال دارد بچههايشان اين بيماري را به ارث ببرند. كسي كه يك بيماري خلقي مانند مانيا دارد، بايد همسرش را نزد پزشك ببرد و توجيه شود كه اين بيماري چهقدر ممكن است طول بكشد و يا موقع بروز آن چه كمكهايي از دست همسر برميآيد. اين درست مانند كسي است كه حق خود ميداند در مورد ديابت طرف مقابلاش مطلع باشد و بداند چگونه بايد با اين بيماري مواجه شود و يا آيا نوع ديابت او طوري است كه به ارث برسد يا نه و بسياري سوالات ديگر. آنچه باعث ميشود اكثر بيماران مشكل خود را مخفي كنند، اين است كه آيا طرف قبول ميكند با من بيمار بماند؟! هيچ حكم قطعي وجود ندارد. خانوادهها متفاوتاند و بعضيها حاضر نيستند دختري را بگيرند كه فقط يك كمكاري تيروييد ساده دارد! ضمنا اين موضوع بستگي دارد به اينكه شما ازدواج سنتي ميكنيد يا ازدواجي با آشنايي امروزي. براي مثال اگر مدتي با او آشنا باشيد و در هنگام سلامتياش همكار يا همكلام او بوده و خلقياتاش را پسنديده باشيد، شايد حس كنيد ميتوانيد با او زندگي كنيد و قضيه فرق ميكند. حتي اگر بگويد به بيماري قلبي مبتلا هستم يا قبلا سابقه بستري به دليل افسردگي شديد را داشتهام (بهتر است قرار بگذاريم تا با پزشكام صحبت كني) امكان دارد باز هم پيمان ازدواج ببنديد اما در ازدواج سنتي، پاسخ به احتمال زياد منفي خواهد بود. امروزه چون اكثر جوانها قبل از هر چيز همكلامي و آشنايي دارند و به مشاوره ازدواج ميروند، دانستن اين موضوع كه فرد مقابل مبتلا به بيماري جسمي مزمن يا بيماري روانپزشكي است قابل هضم شده و ميتوانيد به او كمك كنيد روند درماناش را با انگيزه بگذراند.
معمولا در بيماريهاي سنگين وقتي فرد بهبود پيدا ميكند، اجازه ازدواج ميدهند اما اين به معني پيشنهاد آن نيست. از همه مهمتر اينكه بعضي بيماريهاي خفيف مانند وسواس چه در زندگي مشترك و چه در رفتار با همسر و تربيت بچهها واقعا دردسرساز خواهد بود. پس بهتر است براي لذت خود بيمار از زندگي در درجه اول توصيه كنيم درمان شود و سپس ازدواج كند. مطرح كردن اين بيماري با همسر آينده قبل از ازدواج واقعا ضروري و اخلاقي است. اين مساله مانند ابتلا به يك اضطراب ساده نيست كه بگوييم لزومي ندارد گفته شود. (اضطراب تقريبا شبيه سرماخوردگي روتين است. يقين دارم آمار ابتلا به سرماخوردگيهايتان براي همسر شما ضرورتي ندارد!)
موضوعات
پيوندها
|
|||
![]() |