روانشناسی،داستان،... روانشناسی،داستان،... آخرین مطالب
نويسندگان برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد
اطلاعات لطفاخیلی کوچک بودم، اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم. هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده. قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمی رسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف می زد می ایستادم و گوش می کردم و لذت می بردم. بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی می کند که همه چیز را می داند. اسم این موجود "اطلاعات لطفا” بود، و به همه سوالها پاسخ می داد. ساعت درست را می دانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا می کرد. بار اولی که با این موجود عجیب رابطه بر قرار کردم روزی بود که مادرم به دیدن همسایه مان رفته بود. رفته بودم در زیر زمین و با وسایل نجاری پدرم بازی می کردم که با چکش کوبیدم روی انگشتم. دستم خیلی درد گرفته بود ولی انگار گریه کردن فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که دلداریم بدهد. انگشتم را کرده بودم در دهانم و همین طور که می مکیدمش دور خانه راه می رفتم. تا اینکه به راه پله رسیدم و چشمم به تلفن افتاد! فوری رفتم و یک چهار پایه آوردم و رفتم رویش ایستادم. تلفن را برداشتم و در دهنی تلفن که روی جعبه بالای سرم بود گفتم اطلاعات لطفا. صدای وصل شدن آمد و بعد صدایی واضح و آرام در گوشم گفت: اطلاعات. "انگشتم درد گرفته…” حالا یکی بود که حرف هایم را بشنود، اشکهایم سرازیر شد. ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد
داستانی از ایتالو کالوینوایتالو کالوینو (به ایتالیایی: Italo Calvino) (۱۵ اکتبر ۱۹۲۳ - ۱۹ سپتامبر ۱۹۸۵) یکی از بزرگترین نویسندگان ایتالیایی قرن بیستم است. بسیاری از آثار وی به زبان فارسی ترجمه شدهاست. او نویسنده، خبرنگار، منتقد و نظریهپرداز ایتالیایی است که فضای انتقادی آثارش باعث شده او را یکی از مهمترین داستان نویسهای ایتالیا در قرن بیستم بدانند.
شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانه یک همسایه ! حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانه خودش که آن را هم دزد زده بود !!! به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون هرکس از دیگری می دزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی می دزدید... داد و ستدهای تجاری و به طور کلی خرید و فروش هم در این شهر به همین منوال صورت میگرفت؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشنده ها دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی و کوشش خودشان را میکردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزی از آن را بالا بکشند؛ به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپری میشد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده...! ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد
به دنبال فلکمرد فقیری بود که آه در بساط نداشت و به هر دری که می زد کار و بارش رو به راه نمی شد. شبی تا صبح از غصه خوابش نبرد. نشست فکر کرد چه کند, چه نکند و آخر سر نتیجه گرفت باید برود فلک را پیدا کند و علت این همه بدبختی را از او بپرسد. ر خرت و پرت مختصری برای سفرش جور کرد؛ راه افتاد رفت و رفت تا در بیابانی به گرگی رسید. گرگ جلوش را گرفت و گفت «ای آدمی زاد دوپا! در این بر بیابان کجا می روی؟» ر مرد گفت «می روم فلک را پیدا کنم. سر از کارش در بیاورم و علت بدبختیم را از او بپرسم.» ر گرگ گفت «تو را به خدا اگر پیداش کردی اول از قول من سلام برسان؛ بعد بگو گرگ گفت شب و روز سرم درد می کند. چه کار کنم که سر دردم خوب بشود.» ر مرد گفت «اگر پیداش کردم, پیغامت را می رسانم.» ر و باز رفت و رفت تا رسید به پادشاهی که در جنگ شکست خورده بود و داشت فرار می کرد. پادشاه تا چشمش افتاد به مرد, صداش زد «آهای! از کجا می آیی و به کجا می روی؟» ر مرد جواب داد «رهگذرم. دارم می روم فلک را پیدا کنم و از سرنوشتم باخبر شوم.» ر پادشاه گفت «اگر پیداش کردی بپرس چرا من همیشه در جنگ شکست می خورم.» ر
ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد
پول دود کبابفقیری از کنار دکان کباب فروشی میگذشت. مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخها کرده و به روی آتش نهاده باد میزند و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت. او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد و سپس براه افتاد تا از آنجا برود ولی مرد کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست وی را گرفت و گفت: ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد
چه کشکی، چه پشمیچوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. در حال مستاصل شد... از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت: ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم. ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد
تاجر و 4 همسرش!در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت. همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می داد. همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می کرد. نزد دوستانش او را برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد. ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد
هیچ کس زنده نیست... همه مُردنددوستی می گفت: خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند. تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام می دادند، ابتدا و انتهای کلاس، که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی. هم رشته ای داشتم که شیفته یکی از دختران هم دوره اش بود. ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد
مهندس متبحر...مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بوداشکال را رفع کند بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است. ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد
شهامت گذشتن از گردوهاحکایت میکنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت این سبد گردو را هدیه میدهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه میرسد." مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکییکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمیداشت و پی کار خود میرفت. مردی که خیلی احساس زرنگی میکرد با خود گفت: "نوبت من که رسید دو تا گردو برمیدارم و فرار میکنم. در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمیرسد." ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد
پیشنهادهایی برای فراموش کردن گذشتهفراموش کردن گذشته میتواند کنار آمدن با مرگ، طلاق یا برهم خوردن رابطهها را شامل شود. توصیههایی که برایتان آوردهایم کمکتان میکند با گذشته خداحافظی کنید و به سمت آینده پیش روید فراموش کردن گذشته، چه به معنای ترک یک رابطه عادتی یا سوگواری از مرگ عزیزی باشد یکی از سختترین کارهاست. حتی با اینکه آن رابطه، رابطهای ناسالم بوده اما هنوز هم برای جدا شدن از آن مشکل دارید. آسان نیست، اما راههای عملی وجود دارد که کمکتان کند گذشتهتان را فراموش کنید. اما قبل از اینکه با گذشته خداجافظی کنید، لازم است با خاطرات و تجربیاتتان روبهرو شوید. ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد
تأثیر درد دل کردن در مقابله با افسردگیافراد افسرده خیلی سریع وارد دور باطل میشوند. آنها به دلیل ترس از طرد شدن همواره به طور عمیقتری گرفتار این بیماری روحی میشوند. یکی از راهکارهای مقابله با افسردگی درد دل کردن است، اما نه با هر کس. در حال حاضر بسیاری از مردم در سراسر جهان با بیماری افسردگی دست و پنجه نرم میکنند. اما این بیماران معمولا خود تصور میکنند که آنها تنها کسانی هستند که از چنین وضعیت تیرهی روحی رنج میبرند و احساس میکنند که دیگر ارزش این را ندارند که به آنها محبت و توجه شود. آنها در عین حال نگران آن هستند که به خاطر بیماریشان مورد سرزنش قرار بگیرند. ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد
چگونه با خجالت و عدم اعتماد به نفس مبارزه کنیممتاسفانه افراد خجالتی بسیاری از موقعیت های خوب زندگی خود را صرفا به دلیل آنکه خجالتی هستند از دست می دهند. ممکن است یک فرصت شغلی یا فرصت آشنایی با افراد جذاب را از دست بدهند یا نتوانند در مقابل دیگران از خود دفاع کنند. اگر شما هم یکی از میلیون ها نفری هستید که با خجالت و کمبود اعتماد به نفس روبرو هستند، تایید می کنید که این ویژگی رفتاری بر سطوح مختلف زندگی شما تاثیر می گذارد، به خصوص هنگامی که با دیگران تعامل برقرار می کنید. متاسفانه افراد خجالتی بسیاری از موقعیت های خوب زندگی خود را صرفا به دلیل آنکه خجالتی هستند از دست می دهند. ممکن است یک فرصت شغلی یا فرصت آشنایی با افراد جذاب را از دست بدهند یا نتوانند در مقابل دیگران از خود دفاع کنند. ادامه مطلب ... برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد
چگونه خستگی روزانه را در خود کاهش دهیم ؟با این که امروزه در مقایسه با گذشته، بیشتر کارها با ماشین های مختلف انجام می گیرد، اما شکایت از خستگی افزایش یافته است. دائماً جملاتی می شنویم با این مضمون: «وقتی از اداره به خانه می آیم گویی شیره جانم کشیده شده است» و یا «با وجود این که به مقدار کافی خوابیده ام ولی صبح ها همیشه کسل و خسته ام» به طور کلی خستگی را به سه دسته تقسیم کرده اند. ادامه مطلب ... موضوعات
پيوندها
|
|||
![]() |